خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند

ساخت وبلاگ
و درِ کشو که باز شد همه سعی کردند نفسشان را حبس کنند و فقط نگاه کنند که این اتفاق مهم زندگی خانم آجرلو به کجا ختم حواهد شد و آیا می شود این گونه قضاوت کرد؟ فقط یک نفر لازم بود تا تعداد شاهدین به حد نصاب برسد. همین حین آقای صفدری ت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 286 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 22:22

اولش که اسمش را آورد خیال می کردم باید جعبه ی بزرگتری داشته باشد. حداقل به اندازه ی جعبه ی یک سرویس هشت پارچه ی نسوز و نچسب (تفلون). اما وقتی دستش را جلو آورد و جعبه را نشان داد به خیالم به اندازه ی جعبه ی یک کتانی با سایز چهل و دو بود. سایز دستش هم به قیافه اش نمی خورد. ورم کرده و پینه بسته. اسمش را باز کرد و دیدم با سیاه نوشته شده. تعجب نکردم چون تعجبی نداشت. با حالت چشم هایم سعی کردم به او بفهمانم این اسم در شاءن و منزلت پسرم نیست. و توقع بیجایی بود که منظورم را بفهمد. پس جعبه را پس زده و خواستم اسم بهتری برایم بیاورد. این ماجرا ساعت ها طول کشید و دیگر هیچوقت اسم مناسبی برای پسر احتمالی ام پیدا نکردم که نکردم. ( اگر بلاگ اسکای نام پسر بود نام دخترانه اش چه می شد؟ ). یادم باشد اگر حوصله ام سر رفت یک نخ سیگار کنت هشت روشن کنم بلکه فکری نشوم. توی یک فکر دیگر رفتن و توی فکر دیگری رفتن و تو فکر کن اگر توی فکر تو می رفتم خدا را خوش می آمد؟ نه واللّه. به ناچار دست می برم توی تاریکی توی دل قفسه ی کتاب و به انتخاب انگشت های سایز پنج و چهار و نیمم کتابی بر می دارم از انتشارات نیلوفر و کتابی ک خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 210 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 11:55

خلاصه اینکه خلاصه کنم این سیگار آخرم بکشم تموم که شد در خدمت شما هستم. چشم. خب، موضوع اینه که توی قرار قبلی تموم تلاشم رو کردم اما از اونجایی که طرف از طریق یکی از دوستام به یه سری موضوعات پی برده بود و خلاصه با توپ پر اومده بود نتونستم اون طور که باید پیش برم و چندباری حتی سعی کردم به طرز فجیع و احمقانه و تابلویی اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و اون گفت با توجه به شناختی که از تو دارم بهت نمیاد این اداها رو در بیاری و من خودم می دونم داری همه ی تلاشتو می کنی و همین برام یه دنیا ارزش داره که باز خودش با وجود همه ی چیزهایی که از یکی از رفقای نزدیکم که حدس می زنم کار اون بوده شنیده بود جای شکر داشت. حالا اینو گفتم که به کجا برسیم؟ به اینجا که وقتی بهم تعارف کرد و کشیدم، توی جاده برف بود و چراغمو داده بودم تو شب بالا که وقتی برف می خوره تو شیشه از تو مسافت دورتری ببینمش و محل برخوردش با شیشه رو تخمین بزنم. فکر کنم یه آهنگی هم از بوریس یا ملوینز داشت پلی می شد. فکر کنم. اون حالت خیلی خوب بود. مخصوصا که باعث می شد اصلا متوجه حضورش کنار خودم نباشم. چه می دونم. اینجام  هر روز خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 11:55

حال بد آدم باید با یک آدمی باشد که حال بدش خوب باشد. اگر حال بد بدی داشته باشد تمی توانم تصور کنم وقتی در ماشین در طول جاده ای طولانی و برفی کنارم نشسته قیافه و حالت بینمان به چه شکلی ست. حتما فقط یک موزیک راک قدیمی توی اسپیکرهای ماشین پخش می شود و من دارم سیگار می کشم. و او در حالی که لب پایینش از حالت عادی بزرگتر به نظر می رسد به جلو خیره شده و منتظر است تو حرفی چیزی بزنی. ولی این اتفاق معمولا رخ نمی دهد. پس ترجیح می دهم وقتی حالم بد است با کسی باشم که حال بدش خوب است.

خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 11:55

حالا دارم تمام سعیم را می کنم تا قصه ای برای لورا بگویم. و قطعه ای را تقدیمش کنم. هرچند هنوز ندیده باشمش. توی بار ننشسته باشم کنارش تا برایش آبجوی تازه ای بخرم. لورا برگرد. هنوز وقتی کمربند قهوه ای ام را باز می کنم بیشتر احساس می کنم باید کنارم بایستی و تشویقم کنی. فریاد بزنی که باران دارد بند می آید و من باید برای خیس شدنمان توی خیابان فکری اساسی بکنم. لورا لورا. همین حالا که قطعه ای را به تو تقدیم می کنم حواسم هست که باید یک بار ماشین را پارک کنم و به چشم های سیاه سیاهت زل بزنم. حواسم هست که باید برای پاهای خیست قصه ای بگویم. قصه ای غمگین. قصه ای آبی. لورا لورا. برگرد و فکر کن اگر یک شب دیگر بمانی قصه چطور تمام خواهد شد. من چه کار می توانم انجام دهم. من چقدر می توانم انجام بدهم. تو روی من در یک روز آزاد. تو با من هر روز. تو کنار من غروب خورشید و بوی علف هایی که قرار است امشب شبنم بزنند و قرار گذاشته ام شاهد خیسی دست هایت باشم در حال لیز خوردن روی هر جای بدنم. روی داغ بازوهایم. لورا لورا. قصه را اینطور تمام می کنم که یک روز برگشته ای و اتاق بوی عود می دهد. گیتار می زند و می خواند لورا خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 11:55

همه ی این هشت ماه - جز چند روز - به این فکر می کردم که آیا عاطفه نمی توانست قید آن مرد را بزند و شاهد مثله شدنش به دست داوود نباشد؟ بعد می روم توی فکر آن مرد که روز پنجشنبه شانزدهم خرداد ، فقط یک روز قبل از اعزامم به خدمت، در اتاق زیر شیروانی خانه داوود مثال کودکی چند ماهه برای چیزی که طلب می کرد - جانش - زار زار گریه می کرد و چشم هایش شده بودند مثال گلوله ای که هر لحظه ممکن بود از جان لوله خارج شوند و به هدفی نامشخص برخورد کنند. عاطفه نشسته بود یا نشانده شده بود روی صندلی زهوار در رفته ای که یک پایش لق می زد - یادم می آید زمانی که تلاش می کرد از این نقص استفاده کند و دست به فراری یقینا ناممکن بزند - و گریه نمی کرد و بلکه به داوود فکر می کرد حتما که آیا ممکن است اشتباهش را ببخشد؟ و داوود که قبل از شروع کار به من گفته بود: ' امکان نداره زنده بمونن ' و من مطمئن بودم خون زیادی ریخته خواهد شد. اینبار نه در کشتارگاه که در خانه داوود، نه گوسفند و بز که آن مرد و زن که مراعات حال داوود را نکرده بودند  و سعی داشتند پنجشنبه را در کنار هم، در آغوش گرم هم و جدا از هر فکر دیگری بگذرانند که این خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 11:55